رهاسادات  رهاسادات ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
رونیا ساداترونیا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

نفس های مامان و بابا رها و رونیا

از جیش گرفتن رها

سلام امروز رها جون دو سال سه ماهش شده ، وای که چقدر با نمک شده ، مثل برق و باد بزرگ و بزرگتر می شه  ، الان چند روزی که دارم کمتر پنپرزش می کنم دیگه وقتشه جیششو بگه ، اوایل یکم مقاومت می کرد و می گفت پنپرزم کن دیروز جمعه (6/9/92) از صبح خونه بودم پنپرزش نکردم ، بهش گفتم اگه جیششو بگه فرشته مهربون براش برچسب میاره ، بخاطره برچشب همش می گفت جیش دارم و من بیچاره همش می بردمش دستشویی ، دیروز برای اولین بار جیششو گفت ، و من خیلی خوشحال شدم بعدازظهر می خواستیم بریم بیرون مجبور بودم پنپرزش کنم ولی مقاومت می کرد و می گفت نمی خوام ، کلی باهاش صحبت کردم که بیرون دستشویی نیست ولی قبول نمی کرد و می گفت خونه که دستشویی داریم خلاصه به هر ز...
29 بهمن 1392

اولین شب بدون پنپرز

با سلام به همه دوستان طبق قراره هر شب ، قبل از خواب بخاطره  احتیاط بیشتر (فقط شبها) رها رو پنپرز می کنم ولی پنج شنبه شب ٢٤/١١/٩٢ فراموش کردم  و رها جون اولین شبی بود که بدون پنپرز خوابید ، با اینکه روز تعطیل بود و کمی بیشتر خوابید ولی جیش نکرده بود ، قربون این دخمل خودم برم من ، برای خودش خانمی شده ها عزیز دلم خیلی خیلی کم پیش میاد که بخواد شب تو پنپرزش جیش کنه ، حتی اگه جیش داشته باشه میگه من جیش دارم ولی من بخاطره اینکه صبحها زودتر از باباش بیرون می رم می ترسم ...........
28 بهمن 1392

امان از کم خوابی رها جون

با سلام ، امروز با کلی دعا و صلوات آمدم اداره !! آخه خانم خانمها  ساعت ٧.٥ بیدار شد ، بیدار شدن همانا یک ساعت دیر به اداره رسیدن همان ، پیش بابا جونش هم نمی خوابه همش میگه مامانی ، مامانی آخ قربون مامانی گفتنت برم من طفلک از آنجائیکه می دونه من صبح می رم اداره ، دلواپسه و همش بیدار می شه ، امروز از آن روزها بود سید جواد هم که پیشش رفت بخوابه ، خانم خانومها اونو از تخت بیروم انداخت گفت تو برو ، مامانی بیاد ، وقتی رفتم پیشش بخوابم ، منو رو بغل کرد که نکنه یواشکی برم ، با سابقه ای که ازش داشتم فکر نمی کردم بخوابه ، ولی نازگلم خوابید این هفته به عزیز دلم خیلی سخت گذشت آخه مجبور بودم چند روز اضافه کاری وایسم و عزیز دلم رو تنه...
23 بهمن 1392

من دیگه بزرگ شدم

سلام ، بچه ها جونم خیلی وقته که باهاتون حرف نزدم ، الان دقیقاً دو سال سه ماه و دو روزمه ، خیلی بزرگ شدم نه ، چند روزیه که دیگه جیش تو پوشکم نمی کنم و مامانیم دیگه منو پوشک نمی کنه ، مامانم می گفت از شنبه 14/10/92 دیگه می خوام  بدون پوشک برم مهدکودک ، تموم دستشویمونو  برچسبی کردم آخه مامانم هر وقت که من جیشمو می گم میره یه برچسب میده تازه فرشته مهربون هم برام کتاب آورده ، خلاصه این روزها همش دارم جایزه میگیرم ، آنقدر کیف داره که نگو  ...
13 بهمن 1392

سورپرایز تولد

سلام به همه دوستان وبلاگی بلاخره روز سورپرایز رسید و همه منتظر سورپرایز بودن ، روز پنج شنبه مورخ 10/11/92 قرا بشد برای دختر گلمون یه تولد بگیریم با یک سورپرایز ... اتاق ر ا از شب قبلش تزئین کرده بودیم و بادکنکها رو هم بعداظهر روز بعد گذاشتیم دل تو دل یک نفره که رها خانم باشه نبود ، می دونست که همه خصوصاً دیانا و هستی ، خاله جون فاطیش می خوان بیان سورپرایز را هم بهش نشون نداده بودیم ترسیدیم لو بده ، وقتی همه مهمونها آمدند ، همه منتظر بودن ،  بهشون گفتیم یکم صبر کنن ، بعدش وقتی سید جواد از مغازه آمد ، رفتم لباس خرگوش رها رو آوردم گفتیم این هم سورپرایز ، که تو ذوق همه خورد و همه می خواستن ما دو تا رو بزنن و... خلاصه دیدیم وضع خیل...
13 بهمن 1392

بدون عنوان

سلام به همگی چند وقتی که نتونستم به وب دختر گلم سر بزنم ، ولی قول می دم تو این مدت هر خاطره ای ازش یادم مونده ، تو وبش بنویسم جیگر ما دیگه برای خودش یه خانمی شده یه حرفهایی می زنه که نگو که آدم شاخ در میاره !!!! چند وقت پیش عروسی رفته بودیم ، بماند که از شب قبلش همش بهونه عروسی رو می گرفت ... چند شب پیش بهش گفتم عروسی دعوتیم ( مهدیه دختر عمه باباش) ، وای که همش می گفت بریم عروسی و شب قبل از آن هم خیلی بهونه می گرفت  ، وقتی می خواستیم بریم کلی ذوق می کرد مخصوصاً وقتی فهمید مادرجون و خاله جون فاطیش هم هستن ، وقتی آنجا رسیدیم هنوز لباسهامو در نیاورده بودم که دیدم خانم خانومها رو صندلی نشسته و داره دستاشو تکون می ده ، وای که همه از ...
13 بهمن 1392
1